داستان پسر نوجوانی است به نام امیر که در رشته اذان حائز رتبه شده و در تلاش است با کمک دوستش سجاد آرزوی پدربزرگ جانبازش را با خواندن اذان در مسجد برآورده کند ولی در انجام این کار با مخالفت خادم مسجد و مشکلاتی مواجه می گردد. امیر نیز یک روز تصمیم میگیرد با کمک دوستش سجاد مخفیانه و شبانه به مسجد برود و با برداشتن کلید وارد منار شود تا در زمان سحر بتواند اذان صبح را بخواند اما در حین رفتن به منار متوجه چند دزد می شوند که قصد سرقت آثار تاریخی و عتیقه مسجد را دارند . آنها قهرمانانه سارقان را تحویل پلیس داده و بالاخره امیر قبل از درگذشت پدربزرگش بر مناره مسجد رفته و اذان می گوید